مگر نه اینکه عشق هرگز نمیمیرد؟؟

جلوی در گورستان ظهیرالدوله پایان راه بود،لااقل برای تمام کسانی که مرگ فروغ را باور نداشتند.همه جا زیر برف شدید بهمن ماه از جمعیت سیاهی میزد و صدا در صدا گم میشد. همه حاضر بودند. حتی دشمنان فروغ! حتی انها که چشم دیدنش را نداشتنددر کنار دوستان فروع با بهت و ناباوری به انتظار ایستاده بودند. هر دو گروه کنای ها و نگاه های سرزنش بار یکدیگر را نادیده میگرفتند تا با چشم خود باقی تراژدی رادنبال کنند.

ساعت یازده و نیم آمبولانس حامل جسد فروغ را  غرق در گل از را میرسد و زمزمه ها و اشک ها شدت گرفت دوستانش جسد را از امبولانس بیرون کشیدند.

او به لطافت اشعارش زیر ترمه خفته بود.احمد شاملو با چهره ای رنگ پریده و بهت زده جلو دوید و بقیه دنبالش کردند. حالا تابوت بر دوش چهره های شاخصی قرار گرفته که خون گریه میکنند. مهدی اخوان-ابتهاج-ساعدی-کسرایی-شاملو و نادرپور.


+فروغ.....

مریم جعفری-شهرآشوب-صفحه ی 591

نظرات 2 + ارسال نظر
mehdi 17 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 13:13

البته که من اون کتاب و خودم
دقیقا به همون دلیل می گم که انگار همه زنده هستند. آخه باور نمی کنی این همه آدمی که صداشون آهنگاشون شعراشون هست دیگه نباشند.

اصلا دوست نداشتم تموم بشه!
بعد از خوندن کتاب شعرهای فروغ نسبت به قبل که هیچی ازش نمیدونستم برام ارزشمند تر شده:)
زندگی سختی داشت.

mehdi 16 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 17:12 http://spantman.blogsky.com

سلام اینجوری که نوشتین انگار اونجا بودین شما
من رفتن ظهیرالدوله جو خاصی داره حس نمی کنی قبرستونه انگار همه زندن اونجا و رفتن سیگار بکشن و چند دقیقه دیگه بر می گردند

البته از رمان شهر اشوب نوشته ی مریم جعفری هستش

کسایی هم که توش خاک شدن خاص هستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد