ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
جلوی در گورستان ظهیرالدوله پایان راه بود،لااقل برای تمام کسانی که مرگ فروغ را باور نداشتند.همه جا زیر برف شدید بهمن ماه از جمعیت سیاهی میزد و صدا در صدا گم میشد. همه حاضر بودند. حتی دشمنان فروغ! حتی انها که چشم دیدنش را نداشتنددر کنار دوستان فروع با بهت و ناباوری به انتظار ایستاده بودند. هر دو گروه کنای ها و نگاه های سرزنش بار یکدیگر را نادیده میگرفتند تا با چشم خود باقی تراژدی رادنبال کنند.
ساعت یازده و نیم آمبولانس حامل جسد فروغ را غرق در گل از را میرسد و زمزمه ها و اشک ها شدت گرفت دوستانش جسد را از امبولانس بیرون کشیدند.
او به لطافت اشعارش زیر ترمه خفته بود.احمد شاملو با چهره ای رنگ پریده و بهت زده جلو دوید و بقیه دنبالش کردند. حالا تابوت بر دوش چهره های شاخصی قرار گرفته که خون گریه میکنند. مهدی اخوان-ابتهاج-ساعدی-کسرایی-شاملو و نادرپور.
مریم جعفری-شهرآشوب-صفحه ی 591
البته که من اون کتاب و خودم
دقیقا به همون دلیل می گم که انگار همه زنده هستند. آخه باور نمی کنی این همه آدمی که صداشون آهنگاشون شعراشون هست دیگه نباشند.
اصلا دوست نداشتم تموم بشه!
بعد از خوندن کتاب شعرهای فروغ نسبت به قبل که هیچی ازش نمیدونستم برام ارزشمند تر شده:)
زندگی سختی داشت.
سلام اینجوری که نوشتین انگار اونجا بودین شما
من رفتن ظهیرالدوله جو خاصی داره حس نمی کنی قبرستونه انگار همه زندن اونجا و رفتن سیگار بکشن و چند دقیقه دیگه بر می گردند
البته از رمان شهر اشوب نوشته ی مریم جعفری هستش
کسایی هم که توش خاک شدن خاص هستن