هوا سرد است و من از عشق لبریزم

هوا سرد است، من از عشق لبریزم

چنان گرمم، چنان با یاد تو در خویش سر گرمم 

که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته ست 

هوا سرد است اما من، به شور و شوق دلگرمم

چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است 

تو را هر شب درون خواب می‌بینم 

تمام دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.

و وقتی از میان کوچه می‌آیی 

و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم 

به خود آرام می‌گویم: دوباره خواب می‌بینم !

دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد، بیا...

من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه میچینم

برای" میم جان"

کاشی شماره یک، به توان دو


حرص نخور!
بالاخره یاد میگیره.

مهر ، کاشیِِ شماره ی یک

پاییز که می شود
حرف شال را نمی زنی
تا خیال بافی ام
گردن تو باشد
شانزلیزه را
به رفت و آمد گرفته ای
و دامنت
بندری به خورد کافه ها می دهد
با ویولن‌سل‌های بازنشسته
یا لهجه ای که از خرخره بوی غربت می دهد
سرما را بهانه می کنم
که سرم
شانه های دموکراتت را
ییلاق قشلاق کند.

"میلاد آهنگربهان"

به خانه ام که بیایی در تمام گلدان ها می کارمت.

ریحان؛  بلدی برام "یه دختر دارم شاه نداره" بخونی؟


+حالمان خوش نیست