-
13
17 - شهریورماه - 1394 11:42
وقتی کسی برات نظر میزاره بیشتر احساس مسئولیت میکنی تا درست حسابی تر بنویسی! پ.ن ، شاید این پرنده، روح ناامید یک غریق بود، در کشاکشی میان مرگ و زندگی در کمند پیچ و تاب ها؟ شاید این صدا همیشه جاری است. در تلاطم عظیم آب ها.
-
12
16 - شهریورماه - 1394 16:35
باید به فکر تنهایی خودم باشم دست خودم را میگیرم و از خانه بیرون میزنیم در پارک به جز درخت هیچکس نیست روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم تا پارک از تنهایی رنج نبرد
-
مگر نه اینکه عشق هرگز نمیمیرد؟؟
16 - شهریورماه - 1394 15:59
جلوی در گورستان ظهیرالدوله پایان راه بود،لااقل برای تمام کسانی که مرگ فروغ را باور نداشتند.همه جا زیر برف شدید بهمن ماه از جمعیت سیاهی میزد و صدا در صدا گم میشد. همه حاضر بودند. حتی دشمنان فروغ! حتی انها که چشم دیدنش را نداشتنددر کنار دوستان فروع با بهت و ناباوری به انتظار ایستاده بودند. هر دو گروه کنای ها و نگاه های...
-
چارتار! تار تار وجودم.
16 - شهریورماه - 1394 14:33
چارتار! تارتار وجودم.... +جاده میرقصد
-
9
15 - شهریورماه - 1394 22:53
بهم دیگه ابراز علاقه کنید! از ما گفتن بود
-
دوست داشتنت را هرگز کنار نمیگزارم!
15 - شهریورماه - 1394 21:46
-
نسل های کپی شده
26 - تیرماه - 1394 13:32
میگه: وقتی میخوابم روم پتو نکش،آخه دستام خفه میشن! + اونوقت من چهار سالم بود پاهام خفه میشد.
-
5
26 - تیرماه - 1394 13:30
حالا که شنبه عید فطر تکلیف چیه؟ دوباره بفرماییم راهپیمایی روز قدس؟ +عجبا
-
4
24 - تیرماه - 1394 14:33
بی شک تنها حسی خوبی که میتواند با بوسیدن لب های پرتقالی برابری کند ،تغییر دکوراسیون اتاق و همان حس سرزندگی ست :) + بعد از پنج شش ساعت مرتب کردن اتاق باید بنشینی و یک دل سیرارایش کنی .
-
3
24 - تیرماه - 1394 14:29
قضیه اینکه همه دور و بریا سه چهار روز پ*ر*ی*و*د میشن و من هفت هشت روز و نصفی چیه؟ +خبریه بگید
-
2
23 - تیرماه - 1394 14:38
من راه رفتن با کتونی های سفید و راحتم رو وسط خیابون پر از درخت و تنفس پی در پی درختان هزاران بار ترجیح میدهم به نشستن کنار میم جان و گفتن و خندیدن و البته روزه خواری کردن. +باشد که میم جان مارا ببخشد.
-
و ..
7 - تیرماه - 1394 13:14
موهایی را که ناز شدن و بوسیده شدن را بلد نیستند بایدکوتاه کرد و ریختشان توی سطل آشغال خاکستری اتاق .....وکچل ماند....
-
آغاز
5 - تیرماه - 1394 20:23
لابه لای روز های بارانی آبان ماه راس ساعت دوازده اولین فرزند زن و شوهری پا به دنیا گذاشت که روز های عاشقی را پشت سر گذاشته بودنند و منتظر ماهی بودند تا شب هایشان را چراغانی تر کند.... و من کودکی بودم که به دنیا امد.... به همین سادگی در 17 ابان برای اولین بار چشم هایم را باز کردم. شاید به جای آی ناز بودن باید علیرضا...