ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم
در پارک
به جز درخت
هیچکس نیست
روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
جلوی در گورستان ظهیرالدوله پایان راه بود،لااقل برای تمام کسانی که مرگ فروغ را باور نداشتند.همه جا زیر برف شدید بهمن ماه از جمعیت سیاهی میزد و صدا در صدا گم میشد. همه حاضر بودند. حتی دشمنان فروغ! حتی انها که چشم دیدنش را نداشتنددر کنار دوستان فروع با بهت و ناباوری به انتظار ایستاده بودند. هر دو گروه کنای ها و نگاه های سرزنش بار یکدیگر را نادیده میگرفتند تا با چشم خود باقی تراژدی رادنبال کنند.
ساعت یازده و نیم آمبولانس حامل جسد فروغ را غرق در گل از را میرسد و زمزمه ها و اشک ها شدت گرفت دوستانش جسد را از امبولانس بیرون کشیدند.
او به لطافت اشعارش زیر ترمه خفته بود.احمد شاملو با چهره ای رنگ پریده و بهت زده جلو دوید و بقیه دنبالش کردند. حالا تابوت بر دوش چهره های شاخصی قرار گرفته که خون گریه میکنند. مهدی اخوان-ابتهاج-ساعدی-کسرایی-شاملو و نادرپور.
مریم جعفری-شهرآشوب-صفحه ی 591