تو که نباشی، من و همه ی گلدونام مَرد میشیم

دوست دارم مرد خودم باشم، وقتی که لابه لای کتاب هام خرس بزرگ و قهوه ایم رو بغل میکنم، وقتایی که میشینم تو بالکن و چایی داغ میخورم، وقتایی که سیب زمینی سرخ میکنم و با صدای بلند کتاب میخونم. دوست دارم مرد باشم ، موهای خرماییم رو ناز کنم و از بوی خوبشون تعریف کنم، (دو سه روز حموم نرفتن که نمیتونه عقیده ی یه مرد رو عوض کنه!)سرم رو بزارم رو زانوهام و برا خودم شعر بخونم.برا خودم لاک بزنم و کلی کثیف کاری کنم،اون وقت به خودم لبخند بزنم  بگم که بالاخره یاد میگیرم. 

میدونی که؟اگه نباشی من و همه ی گلدونام میشیم مرد خودمون و خودمون رو بغل میکنیم و بوس میکنم تازه به هم موزیک هدیه میدیم! تو نگران نباش راهتو بگیر و برو.


من در جیم

اولین نوشته من را در جیم بخوانید:پرچین و چروک.. 


+البته از قبل توی وبلاگ نوشته بودمش :)

شانه های تو بوی مزرعه قهوه می دهد

ریحان؛ دلم یه جوجو میخاد که صدام کنه"مامان"




+پ.ن:شانه های تو بوی مزرعه قهوه می دهد/ تمام بی خوابی های من تقصیر توست/ای لعنتی دوست داشتنی ...

 نسرین بهجتی

تله انسانی در خیابان 204!

دمای هوای منا قریب به 50 درجه سانتی گراد است. فوج فوج خیل عظیم و میلیونی زائران بیت الله الحرام درمنا، وارد خیابان 204 می‌شوند. از مقامات بالا دستور می‌رسد انتهای خیابان مسیر اصلی را ببندند. شنیده‌ها حاکی از آن است که آن‌طرف‌تر یک شاهزاده آل سعود می‌خواسته است خرامان کند! جمعیت لحظه به لحظه فشرده‌تر می‌شود. نفس آن‌ها که ضعیف‌ترند، دیگر بالا نمی‌آید. عده‌ای از هوش رفتند و افتادند زیر دست و پا. آسمان منا شاهد عینی است. زمین در صحنه حضور دارد. اما هنوز یک مسیر فرعی دیگر باز است! یک روزنه امید. حاجیان این بار حتما نجات پیدا می‌کنند.

 اما آن را هم دقایقی بعد می‌بندند. این‌جا یک تله انسانی در حال رخ دادن است. همه چیز مشکوک است. این‌جا در سرزمین منا، در ماه ذی الحجه، یک فاجعه در حال رخ دادن است.

====

گفتنی‌ها گفته شده. فقط می‌خواهم بگویم این شهادت گوارای وجودتان باد. معصومانه به قربانگاه رفتید. برای عشق به مقام فنا نائل شدید. درست است لحظات سختی بر شما گذشت. جگر ما هم سوخت از دیدن تلی از پیکرهای بی جان. شما جان دادید تا تاریخ یک بار دیگر سیلی بخورد، به خود بیاید، آل استکبار را بشناسد، کاری بکند. این شهادت گوارایتان باد که مهدی فاطمه(عج) عزادار شماست.

====================================

از اینجا(کلیک کنید)

یک عمر به گشادی یک گربه

 
 مادر درونم تازگی ها یاد گرفته چیز هایی را که میگویم  تایپ بکند بعد هم پستشان بکن توی وبلاگ جدیدم البته هنوز یخش باز نشده و با دیدن اسم وبلاگ لپ هاش سرخ میشود  و روسری گلی گلی صورتیش را دندان میگیرد، من هم مجبورم هر دفعه برایش  توضیح بدهم که نمیتوانم بیشتر از این مودب باشم،اخر میدانی؟ همه ی زندگی من به قرمزی و چندشی روزهای پریودی بوده است،
 حرص خوردن برای ازدواج میم جان  و با اهنگ های مارتیک  کتاب خواندن   و رقصیدن با فروهر را خوبِ خوب بلد است، روزهای دلتنگی  و چایی داغ و وبلاگ خوانی و بغل های گاه و بی گاه خرس قهوه ایم را بهتر از خودم میفهمد ، عوض من کتاب میخواند  حرص میخورد  چاق میشود جوش میزند  قهر میکند ناز میکند و هزاران هزران کار دیگر که تهش بشود گنده دماغی با نام بنده،
 بهتر است بگویم مادر درونم به جای من زندگی میکند مخصوصا شب ها را، ماه را....به جای من زندگی میکند و من همه ی ساعت ها و روز ها و ماه ها و فصل ها و سال ها زیر پتوی سبز رنگم می مانم و اندازه ی یک عمر میخوابم.به گشادی یک گربه

+عکس را از یک پیجی در اینستاگرام دزدیده ام ولی نمیدنم از کدام پیج؟

بوده ای؟

portrait-photography-hidden-smiles-vietnam-rehahn-6


شبیه پیرزنی هفتاد- هشتاد ساله که تازه رقصیدن و  و طنازی کردن را یاد گرفته، لپ های پر چین وچروکت گل انداخته! با اهنگ های هفت هشت دقیقه ایه شبپره هم خوانی کرده ای و اتاق خاکستری ات را پر از لبخند های کالباسی کرده ای! حتما به این فکر میکنی که اندازه ی همان اهنگ چند دقیقه ای زنده بوده ای،حتما دیگر

هوا سرد است و من از عشق لبریزم

هوا سرد است، من از عشق لبریزم

چنان گرمم، چنان با یاد تو در خویش سر گرمم 

که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته ست 

هوا سرد است اما من، به شور و شوق دلگرمم

چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است 

تو را هر شب درون خواب می‌بینم 

تمام دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.

و وقتی از میان کوچه می‌آیی 

و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم 

به خود آرام می‌گویم: دوباره خواب می‌بینم !

دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد، بیا...

من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه میچینم

برای" میم جان"

کاشی شماره یک، به توان دو


حرص نخور!
بالاخره یاد میگیره.

مهر ، کاشیِِ شماره ی یک

پاییز که می شود
حرف شال را نمی زنی
تا خیال بافی ام
گردن تو باشد
شانزلیزه را
به رفت و آمد گرفته ای
و دامنت
بندری به خورد کافه ها می دهد
با ویولن‌سل‌های بازنشسته
یا لهجه ای که از خرخره بوی غربت می دهد
سرما را بهانه می کنم
که سرم
شانه های دموکراتت را
ییلاق قشلاق کند.

"میلاد آهنگربهان"