وقتی کسی برات نظر میزاره بیشتر احساس مسئولیت میکنی تا درست حسابی تر بنویسی!
پ.ن ،
شاید این پرنده،
روح ناامید یک غریق بود،
در کشاکشی میان مرگ و زندگی
در کمند پیچ و تاب ها؟
شاید این صدا همیشه جاری است.
در تلاطم عظیم آب ها.
باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم
در پارک
به جز درخت
هیچکس نیست
روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
جلوی در گورستان ظهیرالدوله پایان راه بود،لااقل برای تمام کسانی که مرگ فروغ را باور نداشتند.همه جا زیر برف شدید بهمن ماه از جمعیت سیاهی میزد و صدا در صدا گم میشد. همه حاضر بودند. حتی دشمنان فروغ! حتی انها که چشم دیدنش را نداشتنددر کنار دوستان فروع با بهت و ناباوری به انتظار ایستاده بودند. هر دو گروه کنای ها و نگاه های سرزنش بار یکدیگر را نادیده میگرفتند تا با چشم خود باقی تراژدی رادنبال کنند.
ساعت یازده و نیم آمبولانس حامل جسد فروغ را غرق در گل از را میرسد و زمزمه ها و اشک ها شدت گرفت دوستانش جسد را از امبولانس بیرون کشیدند.
او به لطافت اشعارش زیر ترمه خفته بود.احمد شاملو با چهره ای رنگ پریده و بهت زده جلو دوید و بقیه دنبالش کردند. حالا تابوت بر دوش چهره های شاخصی قرار گرفته که خون گریه میکنند. مهدی اخوان-ابتهاج-ساعدی-کسرایی-شاملو و نادرپور.
مریم جعفری-شهرآشوب-صفحه ی 591
میگه: وقتی میخوابم روم پتو نکش،آخه دستام خفه میشن!
+ اونوقت من چهار سالم بود پاهام خفه میشد.
بی شک تنها حسی خوبی که میتواند با بوسیدن لب های پرتقالی برابری کند ،تغییر دکوراسیون اتاق و همان حس سرزندگی ست :)
+ بعد از پنج شش ساعت مرتب کردن اتاق باید بنشینی و یک دل سیرارایش کنی .